میرچقماقِ سال های دراز
مانده با راهِ خود بلاتکلیف
از دل و قلوه ای که داده به شهر
از توریستی که می کند تعریف
shabaahengaam@
بی تو دیگر نمی دهد مزه
آش های مداوم گندم...
از کُلون و کبوتر و هَشتی
از عبور دراز دالان ها
از حیاط چهارگوش و انار
تخت چوبی پای ایوان ها
یه قایق شکسته، مونده رو دست ساحل
پاروش و برده دریا، پاهاش نشسته در گِل
موجا میان و میرن از لای درز چوباش
تکون می خوره اما جدا نمیشه از جاش...
یک چمدون تو دستته هر وقت میاد صدای پات
انگار خیالت راحته که خالیه همیشه جات
ما دو تا درخت خشکیده کنار جوی آب
هردومون تشنه ولی چشمه ی ما رفته به خواب
عمریه به پای هم نشستیم و پیر شدیم
هردومون تموم زندگی زمینگیر شدیم...
تو سکوت شب چی دیدی!؟ گلک ساده ی شب بو
همه افتاده به خواب و عطر تو پیچیده هر سو
روبروت پنجره ای نیست؛ نه تکون سر شاخه
نفس به این قشنگی واسه چی!؟ برا کی آخه!؟
ای تو تنها سایه سار بی کسی های شبونه
هق هق ترانه از تو، گریه های عاشقونه
هم، چراغ خانه روشن از خیال بودن تو
نبض آیینه شکسته از تماشای تن تو...
کمی تا قسمتی ابری، هوای بودنم با تو
نه میشه آفتابی شد؛ نه پنهون کرد اشکاتو
گرچه درخت هر چه برگ از تن خود تکانده بود
باز انار خشک بر شاخه نچیده مانده بود
من یه مرداب سیاهم که هنوز صبح و ندیده
تو میای و زنده میشه رنگ روشن سپیده
بی تکون خونه ی عیدم عین یه خشکیده بوته
هفت سین سفره ی من سنگ و سرما و سکوته...